شب، بعد از خوردن سحری و بهجاآوردن آداب و مناسک مرتبط با آن، مقادیری فیسبوکگردی کردم، مطلبی در مورد فیلم ظاهراً آخرالزمانیِ مکس ِ دیوانه (max mad)خواندم، چندین تبادل نظر در مورد ترجمهی کُتب فلسفی خواندم، و بازهم تبادل نظر در مورد قبرستان ابوحسینِ قم که برادر علامه طباطبایی و آیتاللّه شریعتمداری آنجا مدفون هستند - ظاهراً به بازماندگان آیتاللّه اجازهی دفن در حَرَم و حسینیه را نداده بودند و اجباراً در همین مکان به خاک سپرده شد -، و ...
بعد از سیروسیاحت در فیسبوک، داستان ِ کوتاهی از اوگنیین اشپاهیچ خواندم به نام « ریموند دیگر بین ما نیست، کارور مُرده »؛ خواندن داستان ترغیبم کرد نگاهی به کتاب « کلیسای جامع » بیندازم اما کتاب نبود، احتمالاً زنبرادرِ گِرام برداشته که بخواند - که بعید است خوانده باشد! به هر حال دو مجموعه داستان دیگر از کارور به ترجمهی اسداللّه امرایی دم دست بود و مقدمهی دو صفحهای یکیشان را خواندم...
اینبار وبگردی؛ چندین سایت مختلف را دید زدم و در نهایت چیز دندانگیری یافتم، سایتی به نام « کتابخانهی تخصصی ادبیات ». فعلاً به صورت کامل مورد کاوش قرارش ندادهام اما اگر عناوین مطالب و مقالات خبر از سرِّ دروناش بدهند ما را فراوان به کار آید...
وقتی داشتم دنبال کتاب « کلیسای جامع » میگشتم چشمام به کتاب کمحجمِ « بازخوانی قرآن » تألیف پروفسور ژاک برک افتاد. فکر میکردم این کتابْ تهرانْ پیشِ برادرم باشد اما چشمام به جمالش اینجا روشن شد...
وقتی شروع به نوشتن کردم تنها صدایی که به گوش میرسید جیکجیکِ گنجشکگان بود، اما الان صدای کولر یکهتاز میدان است...
۱۳۹۴ تیر ۱۶, سهشنبه
گنجشک - کولر
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر