یکی از دوستان دوران کودکی و نوجوانیام چند روز پیش در رودخانه غرق شد و مُرد.
خوشچهره، خوشهیکل و خوشصحبت بود. در این هفت-هشت سال به ندرت دیده بودیم هم را. چندسالی تهران بود. هم کار میکرد، هم خوشگذرانی میکرد و توأمان با دخترانِ ساکن آن شهر در کار خطیرِ تقسیم لذت جسمانی. بعد از سالها به شهرستان برگشت و مغازهای دستوپا کرد و به فکر ازدواج افتاد.
وقتی مُرد، یک یا دو سالی از ازدواجش میگذشت، دو هفتهای از استخدامش در یک ادارهی دولتی.
سال گذشته برادر کوچکترش تصادف کرد و مُرد؛ سالها قبل پدرش.
روایات ِ متناقضِ چگونگی غرق شدناش:
روایت اول از پدرم که خبر را به ما داد: ظاهراً همبازی دوران نوجوانی من با خانواده کنار رودخانه بودهاند؛ دوست من چون از شنا کردن کنار زنها شرم داشته با پسربچهای رفتهاند چند متر آنورتر برای شنا؛ پایاش را که داخل رودخانه گذاشته لیز خورده و فرو رفته در باتلاق. پسربچه را برای کمک میفرستد اما وقتی برمیگردند بهجز چند تار مویاش همهی بدنش زیر گلولای بوده!
روایت دوم از پسرعمهام در مراسم خاکسپاری: مثل روایت قبلی علت جدا شنا کردن شرم بوده اما شکلِ غرق شدن برعکس روایت قبلی که آرام و تدریجی بوده اینبار کاملاً سریع و خشن بوده = شیرجه میزند و سرش با یک سنگ بزرگ که زیر آب بوده به شدت برخورد میکند!( ظاهراً مدرک و شاهدِ صحت این روایت جای زخمیست که در سرش پیدا شده.)
روایت سوم، شب خاکسپاری، پس از بازگو کردن اتفاق از زبان شاهدان دسته اول: دوست ما به خاطر شرم از لخت شدن کنار خانمهای فامیل، با پسربچهای به مکانی دورتر برای شنا میرود و وقتی که وارد رودخانهی ظاهراً کمرَمق از خشکسالی میشود از بدشانسیاش آن قسمت خیلی عمیق بوده و به علت کمتجربهگی نمیتواند خودش را نجات دهد؛ بعد از یک ساعت با کمک یکی از اهالی آن منطقه پیدا میشود. علت ضربدیدهگی سرش هم به زمین خوردن جنازهاش هنگام انتقال به بیمارستان بوده است. احتمالاً بهدلیل سراسیمهگی و عجلهی زیاد اعضای خانوادهاش،موقع حمل کردن از دستشان افتاده و سرش ضرب دیده است.
نوشتن از احساسام مقداری سخت و عذابآور است... پس بماند!